برباد رفته، از یاد رفته

ساخت وبلاگ
امروز صبح سقف اتاقی که توش هستم تو خوابگاه یه تیکه ش ریزش کرد.بعد به ما گفتن باید از اینجا بریم.یهو انگار خیلی غمگین بشم ایستادم وسط اتاق و گفتم کجا برم؟من کجا برم؟من اخه باید کجا برم؟تو این شهر من کی رو دارم؟کی منو کمک می کنه باز وسایلم رو بریزم تو چمدون و بلند بشم برم؟خب این شرایط سخته.ایستادی یه نقطه یا نقاطی از زندگی ت که حس می کنی نیاز به حمایت داری اما نیست.یا تنها می جنگی یا تنها می میری.من حتما گزینه اول رو انتخاب می کنم.در مورد حمایت بگم که من تو این تیکه زندگیم حمایت خانواده هم ندارم.چون نمی تونم شرایطم رو به کسی بگم.گفتنش گرون تموم می شه.به قیمت از بین رفتن اسایش روح و روانم.دلم می خواد مفصل در مورد معنی حمایت بنویسم اما خب حسش نیست.به هر صورت من ادم خوشبینی هستم.بخش بزرگی از وجودم رو بی خیالی و تلاش دوباره گرفته وگرنه که همون پارسال از دست رفته بودم برباد رفته، از یاد رفته...
ما را در سایت برباد رفته، از یاد رفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jaryan70 بازدید : 47 تاريخ : دوشنبه 21 فروردين 1402 ساعت: 18:50

دیشب خیلی شب خوبی بود.با چند تا دوست خوب رفتیم یه هیئت کوچیک بغل خوابگاه و کلا یه حس و حال عالی.بعد که برگشتیم موقع سحری یکی از شبکه ها یه پسر کوچولو رو نشون داد که دستاشو برده بود بالا و دعا می کرد.یکی از دخترا گفت اخه این بچه چه دعایی می تونه داشته باشه و از زندگی چی می فهمه.بقیه گفتن خب برای پدر مادرش یا هر چیزی.یکی از دعاهای بچکگیم رو یادم اومد و تعریف کردم.نه سالم که بود خواهرم ازدواج کرد.من خیلی دلم براش تنگ می شد حتی یه مدت افسرده طور هم بودم.خلاصه هر شب موقع نماز از خدا می خواستم که زود طلاق !!!بگیره و برگرده پیش خودمون.همه کلی خندیدن.با خودم می گم خیلی درخواست های ما هنوز بی ارزش و بی خاصیت هست.از نظر خودمون نه.اما خدا می دونه.برای خودمون مهم و حیاتی و گیر بودن کل دنیامون بهش هست.اما برای خدا مثل همون دعای خدایا آبجیم طلاق بگیره برگرده پیشمون هست.خب ادم هستیم و خیلی وقتا همین قدر فهم می کنیم اما حداقل وقتی نرسیدیم بهش یقه گیری نکنیم از خدا و من قهرم و اصا من قهرم و دیگه دوستت ندارم راه نندازیم.خدا بهتر می فهمه برباد رفته، از یاد رفته...
ما را در سایت برباد رفته، از یاد رفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jaryan70 بازدید : 54 تاريخ : دوشنبه 21 فروردين 1402 ساعت: 18:50

من همونی بودم که می خواستم برم سیبری، با نیزه ماهی بگیرم و یه بچه سرما هم دنیا بیارم و به خوبی و خوشی از سرما بمیرم.اقا الکی بود.شما هیچ وقت به خوبی و خوشی از سرما نمی میری.اول دندونات به هم می خوره، استخونات تیر می کشه بعد لرز و بعد هم سلولات یخ می بنده یهو خشک می شی مثل یه قالب یخ می خوری زمین و می میری.با کلی غم و سختی.امسال خیلی سرما کشیدم.یعنی داد می زدم می گفتم من سردمه.شوفاژو زیاد کنین.هیزم اضافی بریزین، در و پنجره ها رو درز بگیرین.می رفتم زیر پتو می لرزیدم، با لحاف تو اتاق تردد می کردم.سردم شد.امسال خیلی سردم شد.خیلی سردم شد. و الان خوشحالم که تموم شد همه چی و یخام اب شده و عید نزدیکه و....کلا برای زندگی و از دنیا رفتن یه نقطه ی معتدل رو انتخاب کردم.خوبی و خوشی تو اعتداله .نه سرما و یخ بندان و ... برباد رفته، از یاد رفته...
ما را در سایت برباد رفته، از یاد رفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jaryan70 بازدید : 78 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 11:30